به طور بیسابقهای مراسم تبلیغاتی نامزدها با خرابکاری و افتضاح همراه شده است. فیلمهایی از خراب شدن سِن مراسم یا افتادن نامزدها و طرفدارانش در فضای مجازی منتشر شده است |
Title Text. |
بر سینه ات نشست ، خم عمیق و کاری دشمن....
شعر زیر سروده مبارز بزرگ راه آزادی «خسرو گلسرخی» تقدیم به روح پاک و مطهر زنده یاد شهیده "" ندا آقا سلطان "" دختر 27 ساله دانشجوی رشته فلسفه که در روز شنبه سی ام خرداد ماه 1388 به همراه استاد موسیقی اش به دلیل ترافیک شدید از ماشین پیاده می شوند و اتفاقی در تظاهرات سکوت همراه جمعیت می گردند و در محلهٔ امیر آباد تهران (خیابان کارگر شمالی، تقاطع خیابان شهید صالحی و کوچه ی خسروی)، به ضرب گلوله نیروهای لباس شخصی شبه نظامی بسیجی (ذوب شدگان ولایت مطلقه فقیه) ناجوانمردانه ، مظلومانه ، بیگناه و پاک به شهادت رسید و در دستان استاد موسیقی اش جان به جان آفرین تسلیم کرد.
بر سینه ات نشست
خم عمیق و کاری دشمن
اما
و ایستاده نیفتادی
این رسم توست که ایستاده بمیری
در تو ترانه های خنجر و خون
در تو پرندگان مهاجر
در تو سرود فتح
این گونه
چشمهای تو روشن
هرگز نبوده است
با خون تو
میدان توپخانه
در خشم خلق
بیدار می شود
مردم
زان سوی توپخانه
بدین سوی سرزیر میکنند
نان و گرسنگی
به تساوی تقسیم می شود
ای سرو ایستاده
این مرگ توست که می سازد
دشمن دیوار می کشد
این عابران خوب و ستم بر
نام ترا
این عابران ژنده نمی دانند
و این دریغ هست اما
روزی که خلق بداند
هر قطره قطره خون تو
محراب می شود
این خلق
نام بزرگ ترا
در هر سرود میهنی اش
آواز می دهد
نام تو ، پرچم ایران
خزر
به نام تو زنده
"زنده یاد خسرو گلسرخی
شعر زیر سروده مبارز بزرگ راه آزادی «خسرو گلسرخی» تقدیم به روح پاک و مطهر زنده یاد شهیده "" ندا آقا سلطان "" دختر 27 ساله دانشجوی رشته فلسفه که در روز شنبه سی ام خرداد ماه 1388 به همراه استاد موسیقی اش به دلیل ترافیک شدید از ماشین پیاده می شوند و اتفاقی در تظاهرات سکوت همراه جمعیت می گردند و در محلهٔ امیر آباد تهران (خیابان کارگر شمالی، تقاطع خیابان شهید صالحی و کوچه ی خسروی)، به ضرب گلوله نیروهای لباس شخصی شبه نظامی بسیجی (ذوب شدگان ولایت مطلقه فقیه) ناجوانمردانه ، مظلومانه ، بیگناه و پاک به شهادت رسید و در دستان استاد موسیقی اش جان به جان آفرین تسلیم کرد.
بر سینه ات نشست
خم عمیق و کاری دشمن
اما
و ایستاده نیفتادی
این رسم توست که ایستاده بمیری
در تو ترانه های خنجر و خون
در تو پرندگان مهاجر
در تو سرود فتح
این گونه
چشمهای تو روشن
هرگز نبوده است
با خون تو
میدان توپخانه
در خشم خلق
بیدار می شود
مردم
زان سوی توپخانه
بدین سوی سرزیر میکنند
نان و گرسنگی
به تساوی تقسیم می شود
ای سرو ایستاده
این مرگ توست که می سازد
دشمن دیوار می کشد
این عابران خوب و ستم بر
نام ترا
این عابران ژنده نمی دانند
و این دریغ هست اما
روزی که خلق بداند
هر قطره قطره خون تو
محراب می شود
این خلق
نام بزرگ ترا
در هر سرود میهنی اش
آواز می دهد
نام تو ، پرچم ایران
خزر
به نام تو زنده
"زنده یاد خسرو گلسرخی
برو فکری برای آخرت کن...
یکی از دوستان وبلاگ نویس ازم خواسته ، نظر صریح و آشکارم را در مورد انتخابات بگویم و مطلبی هم در این مورد داشته باشم. راستش من قصد نداشتم پستی در مورد انتخابات بنویسم و شرکت کردن یا نکردن هر کسی در انتخابات را هم بر عهده هر کس و وجدان خودش میگذارم. چون عقیده دارم هرکس مسئول عمل خویش است و هرکس خود بهتر میداند که چه باید انجام دهد.
با وجود اینکه میدانم طبق فرمایش یکی از فیلسوفان بزرگ که می فرماید: "حماقت بشری تنها چیزی است که پایانی ندارد" و متاسفانه در ایران انگاری هرگز پایانی ندارد ولی باز نظرات و عقاید دیگران به من ربطی ندارد.من مسئول عمل و کردار و اندیشه و وجدان خویش هستم.ولیکن به این نکته هم خوب واقف هستم که اکثریت نا آگاه می توانند اقلیت آگاه را از صحنه و جامعه دور کرده و سرخورده و نا امید و منزویشان گردانند.
البته من این چند وقته گاهگداری در وبلاگهایی که به این موضوع میپردازند و دعوتم کرده اند، رفته و نظرم را ثبت کرده ام ، اما به خاطر این دوست عزیز و به خاطر اینکه من هم در این موضوع نقشی داشته باشم شعری را سرودم که هرکس آن را بخواند میفهمد که نظر صریحم در مورد انتخابات چیست.
این شعر برای آقای مهندس میر حسین موسوی یکی از کاندیداهای اصلی احتمالی که احتمال رییس جمهور شدنش زیاد می باشد سروده شده و خطاب به ایشان است.البته در جاهایی هم خطاب به مردم ایران است. از میان این چهار نامزدی که از زیر تیغ نظارت استصوابی شورای نگهبان در آمدند میر حسین موسوی نسبت به بقیه اندکی سرش بیشتر به تنش می ارزد آن هم به این دلیل که هنرمند است و در هنر دستی بر آتش دارد و گرنه بقیه اصلا به نظر من در این حد و حدود نیستند و اصلا لیاقت آن را ندارند که حتی مخاطب نقد قرار گیرند.
به هر روی این شعر را بخوانید تا بفهمید من در انتخابات شرکت میکنم یا نه و نظرم در مورد انتخابات در جمهوری اسلامی و شخص آقای میرحسین موسوی و بقیه کاندیداها چیست.
برو فکری برای آخرت کن.....
مهندس موسوی معمار نقاش
برای کاندیدایی منتخب شد
سخن دارم برایش تا بداند
که دوران زمامش هم چو شب شد
نمیدانم چه ها در سینه داری
نمیدانم چرا پیدا شدی باز
ولی این را بدان رسوای عالم
گنهکاری برای این همه راز
در این مدت تو رفتی پس کجاها
چرا ساکت به گوشه ای نشستی
نداری آبرویی ای مهندس
که تو رسوای سال شصت و هفتی
نرفت از یادمان آن سال خونین
تن گلگونشان در خاوران است
هنوزم جوی خون جاری ز دیده
به جای اشک چشم مادران است
تو با محمود احمدی نژادت
تو با کروبی و محسن رضایی
نداری فرق چندانی بدان پس
سگی زردی برادر با شغالی
تو هم مسلک شدی با راستی ها
ولی یک باره این رنگت عوض شد
چپی گشتی که شاید رأی آری
ریا کاری و ایمانت عوض شد
نشستی فکر کردی بین مردم
شوی مطرح به هر مدت زمانی
بگیری ماهی از آب گل آلود
که از این قافله هم جا نمانی
بدان این اعلمی یا شعله سعدی
همانا هر دو فکر پول هستند
نداری هیچ فرقی ای مهندس
تو با آنها که تیغ از روی بستند
حنایت پیش ما رنگی ندارد
تو از اول شریک دزد بودی
مچت را باز کردی چون ندارد
رفیق قافله بودن چه سودی
ندانستم چرا از بعد سی سال
هنوزم ملت ایران به خواب است
هنوزم از میان بدتر و بد
شود راضی به بد شاید که ناب است
نمیداند که بد هم مثل بدتر
برایش مملکت ارزش ندارد
اگر دلسوز هم پیدا شود باز
کسی جرئت،برش،سازش ندارد
شنیدم اقتصادی تازه داری
شنیدم احمدی را نقد کردی
چه فکری کرده ای با خود مهندس
بری از این دل مردم تو دردی؟
به یادم هست روزگار جنگی
ز صبح و شب به اندر صف گذر شد
بکردی اقتصادت را کوپنی
همین یک ذره علمت هم هدر شد
از آن ترسم دهی از دست دینت
اگر چه ادعا را یاد دادی
از آن روزی که بر قدرت نشستی
تو ایمان خودت بر باد دادی
اگر حتی شوی رییس جمهور
فقط در صورتت ریش است و پشمی است
در این ایران چه مجلس یا چه دولت
ندارن اختیاری هر دو کشکی است
برو در گالری نقاشیت کن
خدا این را همی از تو بخواهد
به معماری بپردازی برادر
صوابی از برایت بیش دارد
در ایران کار از پایه خراب است
زمانی که شد اینجا انقلابی
همی گویم که لعنت بر خودم باد
که آوردم به ایران این تباهی
کنم پندی به هر ابرانی پاک
همه دنیا کند ایران نگاهی
اگر بیند که جمعیت به رأی است
نباشد از برایمان پناهی
خودت دانی که در این انتخابات
کنی شرکت و یا تحریم داری
فقط این را بدان سی سال بس بود
که در این دل رود اندوه باری
مهندس بشنو از من پند دل را
مزن بر خود تو مهر رو سیاهی
برو فکری برای آخرت کن
که رسوایی هنوزم حدِّ کافی
یکی از دوستان وبلاگ نویس ازم خواسته ، نظر صریح و آشکارم را در مورد انتخابات بگویم و مطلبی هم در این مورد داشته باشم. راستش من قصد نداشتم پستی در مورد انتخابات بنویسم و شرکت کردن یا نکردن هر کسی در انتخابات را هم بر عهده هر کس و وجدان خودش میگذارم. چون عقیده دارم هرکس مسئول عمل خویش است و هرکس خود بهتر میداند که چه باید انجام دهد.
با وجود اینکه میدانم طبق فرمایش یکی از فیلسوفان بزرگ که می فرماید: "حماقت بشری تنها چیزی است که پایانی ندارد" و متاسفانه در ایران انگاری هرگز پایانی ندارد ولی باز نظرات و عقاید دیگران به من ربطی ندارد.من مسئول عمل و کردار و اندیشه و وجدان خویش هستم.ولیکن به این نکته هم خوب واقف هستم که اکثریت نا آگاه می توانند اقلیت آگاه را از صحنه و جامعه دور کرده و سرخورده و نا امید و منزویشان گردانند.
البته من این چند وقته گاهگداری در وبلاگهایی که به این موضوع میپردازند و دعوتم کرده اند، رفته و نظرم را ثبت کرده ام ، اما به خاطر این دوست عزیز و به خاطر اینکه من هم در این موضوع نقشی داشته باشم شعری را سرودم که هرکس آن را بخواند میفهمد که نظر صریحم در مورد انتخابات چیست.
این شعر برای آقای مهندس میر حسین موسوی یکی از کاندیداهای اصلی احتمالی که احتمال رییس جمهور شدنش زیاد می باشد سروده شده و خطاب به ایشان است.البته در جاهایی هم خطاب به مردم ایران است. از میان این چهار نامزدی که از زیر تیغ نظارت استصوابی شورای نگهبان در آمدند میر حسین موسوی نسبت به بقیه اندکی سرش بیشتر به تنش می ارزد آن هم به این دلیل که هنرمند است و در هنر دستی بر آتش دارد و گرنه بقیه اصلا به نظر من در این حد و حدود نیستند و اصلا لیاقت آن را ندارند که حتی مخاطب نقد قرار گیرند.
به هر روی این شعر را بخوانید تا بفهمید من در انتخابات شرکت میکنم یا نه و نظرم در مورد انتخابات در جمهوری اسلامی و شخص آقای میرحسین موسوی و بقیه کاندیداها چیست.
برو فکری برای آخرت کن.....
مهندس موسوی معمار نقاش
برای کاندیدایی منتخب شد
سخن دارم برایش تا بداند
که دوران زمامش هم چو شب شد
نمیدانم چه ها در سینه داری
نمیدانم چرا پیدا شدی باز
ولی این را بدان رسوای عالم
گنهکاری برای این همه راز
در این مدت تو رفتی پس کجاها
چرا ساکت به گوشه ای نشستی
نداری آبرویی ای مهندس
که تو رسوای سال شصت و هفتی
نرفت از یادمان آن سال خونین
تن گلگونشان در خاوران است
هنوزم جوی خون جاری ز دیده
به جای اشک چشم مادران است
تو با محمود احمدی نژادت
تو با کروبی و محسن رضایی
نداری فرق چندانی بدان پس
سگی زردی برادر با شغالی
تو هم مسلک شدی با راستی ها
ولی یک باره این رنگت عوض شد
چپی گشتی که شاید رأی آری
ریا کاری و ایمانت عوض شد
نشستی فکر کردی بین مردم
شوی مطرح به هر مدت زمانی
بگیری ماهی از آب گل آلود
که از این قافله هم جا نمانی
بدان این اعلمی یا شعله سعدی
همانا هر دو فکر پول هستند
نداری هیچ فرقی ای مهندس
تو با آنها که تیغ از روی بستند
حنایت پیش ما رنگی ندارد
تو از اول شریک دزد بودی
مچت را باز کردی چون ندارد
رفیق قافله بودن چه سودی
ندانستم چرا از بعد سی سال
هنوزم ملت ایران به خواب است
هنوزم از میان بدتر و بد
شود راضی به بد شاید که ناب است
نمیداند که بد هم مثل بدتر
برایش مملکت ارزش ندارد
اگر دلسوز هم پیدا شود باز
کسی جرئت،برش،سازش ندارد
شنیدم اقتصادی تازه داری
شنیدم احمدی را نقد کردی
چه فکری کرده ای با خود مهندس
بری از این دل مردم تو دردی؟
به یادم هست روزگار جنگی
ز صبح و شب به اندر صف گذر شد
بکردی اقتصادت را کوپنی
همین یک ذره علمت هم هدر شد
از آن ترسم دهی از دست دینت
اگر چه ادعا را یاد دادی
از آن روزی که بر قدرت نشستی
تو ایمان خودت بر باد دادی
اگر حتی شوی رییس جمهور
فقط در صورتت ریش است و پشمی است
در این ایران چه مجلس یا چه دولت
ندارن اختیاری هر دو کشکی است
برو در گالری نقاشیت کن
خدا این را همی از تو بخواهد
به معماری بپردازی برادر
صوابی از برایت بیش دارد
در ایران کار از پایه خراب است
زمانی که شد اینجا انقلابی
همی گویم که لعنت بر خودم باد
که آوردم به ایران این تباهی
کنم پندی به هر ابرانی پاک
همه دنیا کند ایران نگاهی
اگر بیند که جمعیت به رأی است
نباشد از برایمان پناهی
خودت دانی که در این انتخابات
کنی شرکت و یا تحریم داری
فقط این را بدان سی سال بس بود
که در این دل رود اندوه باری
مهندس بشنو از من پند دل را
مزن بر خود تو مهر رو سیاهی
برو فکری برای آخرت کن
که رسوایی هنوزم حدِّ کافی