تابلو های نقاشی ام را
از ديوارهای زندان ها
پائين بياوريد
باغهای که در قاب اسيراند
به رودخانه بسپاريد
وپرندگان بی بال را
دربلندای عشق رها کنيد
قاب دريارا
کج کنيد
تا ماهيانش
به جنگل پنهاه برند
تابلوهای زندان جهان را
به خورشيد بسپاريد
تا نردهايشان را
ذوب کند
وستاره گان که
در همه جا
ميدرخشندرا
ازبوم جدا کنيد
تا آسمان بی ستاره را
روشنائی بخشد
وتصوير تظاهرات را
به خيابان واگذاريد
تا انقلاب نا تمام را
به سر انجام رساند
بهادر