دادستان عمومی و انقلاب تهران در واکنش به بیانیه اخیر میرحسین در اعتراض به اعدام های اخیر گفته است: «وی (موسوی) با اين اظهار نظر اساسا از مجرمين و گروهکهای ضدانقلاب حمايت کرده و احکام قطعی محاکم را زير سؤال برده است. وقتی حکمی قطعی میشود، کسی حق ندارد دستگاه قضايی را متهم کند و موجبات خوشحالی دشمنان جمهوری اسلامی را فراهم کرده و آنها تصور کنند که امروز ما بیگناهان را اعدام کرديم که اين يک ظلم بزرگ است.وی (موسوی) در سال ۱۳۶۷ در جريان احکام حکومتی حضرت امام در مورد منافقين بوده و بهخوبی میداند که قوه قضاييه در چهارچوب قوانين و مقررات کشور اقدام میکند.»
کودتاچیان طرح جدیدی دارند. در طرح پیشین که اجرای حکم اعدام چند هم وطن کرد مان بود اهدافشان این بود:
اجرای حکم اعدام فعالان سیاسی و مدنی بمنظور نمایش قدرت و ایجاد ترس در جامعه در آستانه ماه خرداد.
ایجاد فضایی که در آن رهبران جنبش سبز از جمله میرحسین مورد سوال قرار گیرند. در مواجه با این فضا یا سکوت می کنند که باعث ایجاد مباحثی می شود که بدنه جنبش را به حاشیه می کشاند و موجب ریزش نیروهای معترض اطراف موسوی می شود (حامیانی که عملا عدم پیش بینی واکنش شان دلیل اصلی عدم بازداشت موسوی از سوی حکومت است). یا موسوی و رهبران جنبش اعتراض می کنند که برای کودتاچیان سوژه ای برای «مرتد» دانستن و «منحرف» خواندن موسوی مهیا می شود و توجیه حذف شان را آسانتر می کند.
برای کودتاچیان این بازی برد- برد محاسبه شده بود. البته در چارچوب تحلیلی تندورهای حاکم.
اما نتیجه این بازی کاملا به سود جنبش سبز و میرحسین بود چون: موسوی با بیانیه خود سکوت نکرد و اعتراض خود را اعلام کرد و در همین اعتراض نگاهی کلان را نیز مبنی قرار داد. وی به اعدام «شهروندان ایرانی» اعتراض کرد که شاید قرابت فکری چندانی از منظر مشی سیاسی با آنها نداشت. در مواضع بعدی هم تاکید کرد که باید از حقوق همه دفاع کرد بدون اینکه به ایدیولوژی یا باور آن فرد کاری داشت. این موضوع از خود اعتراض به حکم اعدام بسیار با ارزش تر و استراتژیک تر است.
در ضمن میرحسین در بیانیه و مواضع پس از آن نگاهی درست و منطقی به مقوله قومیت ها و مطالبات قومی و مذهبی داشت که از موضع امنیت ملی درست ترین راه حل هر نظامی برای رویارویی با مقولاتی اینچنینی است. یعنی توجه به ریشه های بحران زا و اختلاف افکن و تبعیض آمیز در مسایل و مقوله هایی که با بحث اقلیت های قومی یا مذهبی مرتبط هستند و نه تکیه بر مجازات هایی که برای معلول های اینچنینی صادر شده و می شود. این نکته نیز از اهمیت استراتژیکی در ایران برخوردار است.
نکته دیگری نیز که در واکنش اخیر موسوی با اهمیت بود تاکید و انگشت گذاشتن بر «استقلال قوه قضاییه از قدرت» و اهمیت «اعتماد عمومی» به این دستگاه حیاتی بود. این واقعیتی انکار ناپذیر در همه جای دنیا است که اگر عموم مردم هر جامعه ای اعتماد به عدالت و استقلال قوه قضاییه آن حکومت نداشته باشند هر خروجی از آن دستگاه حتی در مورد مجرمان واقعی نیز با تردید مواجه خواهد شد. بخصوص اینکه در جمهوری اسلامی دستگاه قضایی اش از چندین دهه پیش مبتلا به سرطان «سیاست» پیشگی شده است که در تار و پود آن رخنه کرده است. و این موضوع نیز اجتناب ناپذیر است که هر جا «سیاست» و«سیاست مردان» به «قضا» و «قضاوت» سلطه پیدا کنند اولین قربانی «عدالت» است که همیشه روح جامعه آن را لمس خواهد کرد.
با این اشاره به ماجرای اعدام ها به نکته ابتدای همین نوشته بازمی گردم.
سخنان دادستان تهران و اشاره وی به اعدام های دهه شصت و نخست وزیری میرحسین در آن دوران نمی تواند بدون برنامه باشد. زیرا سال های سال است که در ایران انگشت گذاشتن به اعدام های سال های دهه شصت «خط قرمزی نابخشودنی» بود. (متاسفانه از هم از سوی برخی اصلاح طلبان و هم از سوی محافظه کاران). اما این بار به دلیل حضور و نقش آفرینی موسوی در خیزش جدید مردم حکومت حاضر شده است وارد این بازی شود چون فکر می کند:
اولا. چون دهه شصت اکثر چپ های مذهبی که بعدها اصلاح طلب شدند جزو مدیران اصلی بودند پس مسوولیت این «فاجعه» نیز با آنهاست (و نه اصولگرایان و محافظه کاران کنونی در آن دوران). پس اگر ضربه ای از این ماجرا حادث می شود ضربه به عقبه اصلاح طلبان و امثال موسوی است.
دوم. در آن زمان آیت الله خمینی رهبر بوده و نه خامنه ای و با توجه به «خمینی زدایی» که از چند سال پیش با میدان داری حواریون خامنه ای اغاز شده می توان مدعیان پیروی از راه «امام» ( همه اصلاح طلبان و امثال موسوی و کروبی و ...) را در شرایطی قرار داد که اگر تاکید بر درستی گذشته کنند امروزشان زیر سوال برود و اگر انتقاد از گذشته کنند صندلی زیر پایشان یعنی ایت الله خمینی - در مقابل خامنه ای - را از زیر پایشان می کشند تا زمین بخورند.
سوم.میرحسین موسوی را در شرایط انتخابی قرار دهند که در تحلیل آنها باز هم شرایط برد-برد تخمین زده شده است.
اما چگونه می توان از این بازی کودتاچیان نیز فرصت ساخت؟
پیش از این راهش را آیت الله منتظری رفته است. آیت الله منتظری در همان زمان در قدرت بودن از «حق» دفاع کرد و تاریخ و سرنوشت اش ثابت کرد که او سرافراز و سربلند از میان ما رفت.
آیت الله خمینی هرگز ادعای معصوم بودن نداشت و مصون از اشتباه نبود. آیت الله منتظری در آخرین نظری که منتشر کرده بود در مورد ماجرای پاره شدن عکس آیت الله خمینی بدرستی دوباره اعلام کرد که «آیت الله خمینی نیز اشتباهاتی داشت».
فرصتی که کودتاچیان برای اهداف شوم خود در اختیار رهبران سبز قرار داده اند می تواند به نقطه عطفی در تاریخ ایران تبدیل شود. هر چند با منطق و باور امروز نمی توان گذشته را در شرایطی انتزاعی قضاوت کرد اما می توان زیباترین فضیلت انسان های بزرگ که «شجاعت پذیرش اشتباه» است معنا بخشید. شجاعتی که نه برای «دیروز» و«امروز» مان که برای «فردای» همه نسل های آینده در راه دفاع از حقیقت سرنوشت ساز است.
«آیت الله خمینی در آن ماجرا و صدور آن حکم کلی و مطلق اشتباه کرد.» بخصوص در مورد کسانی که حتی دوران محکومیت خود را نیز گذرانده بودند (به فرض اینکه روند دادرسی شان درست بود که نبود).
کودتاچیان طرح جدیدی دارند. در طرح پیشین که اجرای حکم اعدام چند هم وطن کرد مان بود اهدافشان این بود:
اجرای حکم اعدام فعالان سیاسی و مدنی بمنظور نمایش قدرت و ایجاد ترس در جامعه در آستانه ماه خرداد.
ایجاد فضایی که در آن رهبران جنبش سبز از جمله میرحسین مورد سوال قرار گیرند. در مواجه با این فضا یا سکوت می کنند که باعث ایجاد مباحثی می شود که بدنه جنبش را به حاشیه می کشاند و موجب ریزش نیروهای معترض اطراف موسوی می شود (حامیانی که عملا عدم پیش بینی واکنش شان دلیل اصلی عدم بازداشت موسوی از سوی حکومت است). یا موسوی و رهبران جنبش اعتراض می کنند که برای کودتاچیان سوژه ای برای «مرتد» دانستن و «منحرف» خواندن موسوی مهیا می شود و توجیه حذف شان را آسانتر می کند.
برای کودتاچیان این بازی برد- برد محاسبه شده بود. البته در چارچوب تحلیلی تندورهای حاکم.
اما نتیجه این بازی کاملا به سود جنبش سبز و میرحسین بود چون: موسوی با بیانیه خود سکوت نکرد و اعتراض خود را اعلام کرد و در همین اعتراض نگاهی کلان را نیز مبنی قرار داد. وی به اعدام «شهروندان ایرانی» اعتراض کرد که شاید قرابت فکری چندانی از منظر مشی سیاسی با آنها نداشت. در مواضع بعدی هم تاکید کرد که باید از حقوق همه دفاع کرد بدون اینکه به ایدیولوژی یا باور آن فرد کاری داشت. این موضوع از خود اعتراض به حکم اعدام بسیار با ارزش تر و استراتژیک تر است.
در ضمن میرحسین در بیانیه و مواضع پس از آن نگاهی درست و منطقی به مقوله قومیت ها و مطالبات قومی و مذهبی داشت که از موضع امنیت ملی درست ترین راه حل هر نظامی برای رویارویی با مقولاتی اینچنینی است. یعنی توجه به ریشه های بحران زا و اختلاف افکن و تبعیض آمیز در مسایل و مقوله هایی که با بحث اقلیت های قومی یا مذهبی مرتبط هستند و نه تکیه بر مجازات هایی که برای معلول های اینچنینی صادر شده و می شود. این نکته نیز از اهمیت استراتژیکی در ایران برخوردار است.
نکته دیگری نیز که در واکنش اخیر موسوی با اهمیت بود تاکید و انگشت گذاشتن بر «استقلال قوه قضاییه از قدرت» و اهمیت «اعتماد عمومی» به این دستگاه حیاتی بود. این واقعیتی انکار ناپذیر در همه جای دنیا است که اگر عموم مردم هر جامعه ای اعتماد به عدالت و استقلال قوه قضاییه آن حکومت نداشته باشند هر خروجی از آن دستگاه حتی در مورد مجرمان واقعی نیز با تردید مواجه خواهد شد. بخصوص اینکه در جمهوری اسلامی دستگاه قضایی اش از چندین دهه پیش مبتلا به سرطان «سیاست» پیشگی شده است که در تار و پود آن رخنه کرده است. و این موضوع نیز اجتناب ناپذیر است که هر جا «سیاست» و«سیاست مردان» به «قضا» و «قضاوت» سلطه پیدا کنند اولین قربانی «عدالت» است که همیشه روح جامعه آن را لمس خواهد کرد.
با این اشاره به ماجرای اعدام ها به نکته ابتدای همین نوشته بازمی گردم.
سخنان دادستان تهران و اشاره وی به اعدام های دهه شصت و نخست وزیری میرحسین در آن دوران نمی تواند بدون برنامه باشد. زیرا سال های سال است که در ایران انگشت گذاشتن به اعدام های سال های دهه شصت «خط قرمزی نابخشودنی» بود. (متاسفانه از هم از سوی برخی اصلاح طلبان و هم از سوی محافظه کاران). اما این بار به دلیل حضور و نقش آفرینی موسوی در خیزش جدید مردم حکومت حاضر شده است وارد این بازی شود چون فکر می کند:
اولا. چون دهه شصت اکثر چپ های مذهبی که بعدها اصلاح طلب شدند جزو مدیران اصلی بودند پس مسوولیت این «فاجعه» نیز با آنهاست (و نه اصولگرایان و محافظه کاران کنونی در آن دوران). پس اگر ضربه ای از این ماجرا حادث می شود ضربه به عقبه اصلاح طلبان و امثال موسوی است.
دوم. در آن زمان آیت الله خمینی رهبر بوده و نه خامنه ای و با توجه به «خمینی زدایی» که از چند سال پیش با میدان داری حواریون خامنه ای اغاز شده می توان مدعیان پیروی از راه «امام» ( همه اصلاح طلبان و امثال موسوی و کروبی و ...) را در شرایطی قرار داد که اگر تاکید بر درستی گذشته کنند امروزشان زیر سوال برود و اگر انتقاد از گذشته کنند صندلی زیر پایشان یعنی ایت الله خمینی - در مقابل خامنه ای - را از زیر پایشان می کشند تا زمین بخورند.
سوم.میرحسین موسوی را در شرایط انتخابی قرار دهند که در تحلیل آنها باز هم شرایط برد-برد تخمین زده شده است.
اما چگونه می توان از این بازی کودتاچیان نیز فرصت ساخت؟
پیش از این راهش را آیت الله منتظری رفته است. آیت الله منتظری در همان زمان در قدرت بودن از «حق» دفاع کرد و تاریخ و سرنوشت اش ثابت کرد که او سرافراز و سربلند از میان ما رفت.
آیت الله خمینی هرگز ادعای معصوم بودن نداشت و مصون از اشتباه نبود. آیت الله منتظری در آخرین نظری که منتشر کرده بود در مورد ماجرای پاره شدن عکس آیت الله خمینی بدرستی دوباره اعلام کرد که «آیت الله خمینی نیز اشتباهاتی داشت».
فرصتی که کودتاچیان برای اهداف شوم خود در اختیار رهبران سبز قرار داده اند می تواند به نقطه عطفی در تاریخ ایران تبدیل شود. هر چند با منطق و باور امروز نمی توان گذشته را در شرایطی انتزاعی قضاوت کرد اما می توان زیباترین فضیلت انسان های بزرگ که «شجاعت پذیرش اشتباه» است معنا بخشید. شجاعتی که نه برای «دیروز» و«امروز» مان که برای «فردای» همه نسل های آینده در راه دفاع از حقیقت سرنوشت ساز است.
«آیت الله خمینی در آن ماجرا و صدور آن حکم کلی و مطلق اشتباه کرد.» بخصوص در مورد کسانی که حتی دوران محکومیت خود را نیز گذرانده بودند (به فرض اینکه روند دادرسی شان درست بود که نبود).